نقل کرده اند...
چون منصور عمار ره وفات کرد ابوالحسن شعرانی او را به خواب دید..
به منصور گفت:
خدای با تو چه کرد؟
گفت:
فرمود که منصور عمار تویی؟
گفتم:
بلی
گفت:
تو بودی که مردم را به زهد می فرمودی و خود انجام نمی دادی؟
گفتم:
خدایا چنین است که می فر مایی
اما هرگزمجلس را شروع نکردم مگر انکه نخست ثنای پاک تو را گفتم و
انگاه بر پبغمبر تو صلوات فرستادم
و انگاه خلق را نصیحت کردم...
خداوند تعالی فرمود:
راست گفتی...
سپس فرشتگان را فرمود:
او را بر کرسی بگذارید در اسمان تا در میان فرشتگان مرا ثنا گوید چنان که
در زمین میان ادمیان می گفت...
نظرات شما عزیزان: